قند عسلقند عسل، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

قند عسل ما

دوری زیاد زیاد زیاد

به نام خدای مهربون سلام به همه پسرم امروز 1 سال و 1 ماه و 25 روزه شده (19 آبان 93) و من بعد از کلی وقت اومدم بگم این چند وقت کجا بودم.... (لپ تاپ خراب بود نمیتونستم خاطرات بنویسم البته وقت هم نداشتم واقعا) اول بگم که خونمون رو عوض کردیم و حدود 3 ماهه که در منزل جدید (انتهای کارگر شمالی، نزدیک محل کارم) مستقریم و تولد یک سالگی علی جون رو در این جا گرفتیم بغیر از خانواده مامان و بابات، الهام خانم و حسین آقا که دختر دایی و پسر دایی مامان هدی هستن هم با خانواده هاشون در جشن تولد ما شرکت داشتن. خیلی خوب بود خدا رو شکر خبر مهم بعدی پنج شنبه گذشته اتفاق افتاد که علی دیگری به خانواده اضافه شد و اون هم پسر دایی حمید که با وزن 3360 ب...
19 آبان 1393

اتفاقات یک ماهه اخیر

سلام پسر خوبم چندوقته که از وبلاگت دورم شرمنده ولی واقعا وقتی برای مامان نمیذاری هزار ماشالله این روزا (در پایان نه ماهگی) همش دوست داری بری تو حمام، دوس داری دستات رو بگیرم تا تاتی نباتی کنی و توپ بادیت رو شوت کنی هزار ماشالله به شما باشه اگه یه روز بیرون نبرمت غور غور میکنی و صورتت رو یه شکل خنده داری میکنی و میگی : ددددددد      دددددد اولین باری که ازت این کلمه رو شنیدم اول تیرماه 93 یعنی 3 روز پیش بود. قربونت برم که زبونت باز شده عزیز مامان. این روزا دنبال خونه میگردیم سمت امیرآباد که بتونم از اول مرداد ماه برم سر کار (سه ماه مرخصی بدون حقوق هم داره تموم میشه)  شما رو یکی دو ماه بذارم مهد کودک تا...
6 تير 1393

آب گرم لاریجان

سلام گل پسرم دیروز جمعه9 خرداد ماه از مسافرت 4 روزه ای که با بابا وحید و مامان فاطمه و بابا رضا رفته بودیم برگشتیم. خیلی خیلی خوش گذشت. خدا رو شکر صبح 3شنبه بابا رضا اینا اومدن دنبالمون و رفتیم سمت آب گرم رینه لاریجان و اونجا یه خونه تو روستا کرایه کردیم و چند باری هر کدوم تو حوضچه آب گرمی که توی خونه مون بود رفتیم. شما رو هم درون یه سبد که مناسب سایزت بود میذاشتیم و روی پاهات آب گرم میریختیم که دوست داشتی هوای لاریجان عالی بود و پنج تایی پیاده روی هم کردیم فردا بعد از صرف ناهار به سمت شمال حرکت کردیم و حدود عصر رسیدیم محمود آباد و یه سوئیت قشنگ لب دریا کرایه کردیم و دو شب اونجا موندیم بابا رضا و بابا وحید دو بار رفتن دریا و م...
10 خرداد 1393

دوری از وبلاگ

گل مامان خیلی وقته از شما چیزی ننوشتم پس بدون فوت وقت میرم سراغ مسائل مهم: اولین دندون شما پس از کلی رنج کشیدن و تف تف کردن بلاخره در تاریخ 20 اردیبهشت ماه نمایان شد. این دندان در فک پایین ، جلو و سمت چپ بود اولین ماما ماما گفتن شما در 17 اردیبهشت ماه بود در همون موقع ها بود که بابا بابا یا بَ بَ گفتن رو هم شروع کردی که فکر نمیکنم بدونی هر کدوم یعنی چی! هشت ماهگی شما هم به سلامتی تموم شد الان تقریبا همه چی بهت میدم اما یه ذره! از بیسکوییت مادر و موز خیلی خوشت میاد همینطور از پرتقال! امروز با بابارضا  و دایی هادی و خانواده دایی حمید رفتیم لواسون باغ یکی از دوستای بابارضا اونجا هیئت بود برای تولد حضرت علی و هوا فوق ال...
23 ارديبهشت 1393

علی و اولین بیماری عفونی

سلام گل مامان حدود هفته پیش بود (اواخر دهه دوم فروردین 93)که از سر کار اومدم و دیدم تب زیادی داری بردیمت دکتر و گفت مشکل عفونت ریه است و دارو داد دارو رو هم خیلی بد میخوردی و تب شما به 38.6 رسیده بود که با ایبو پروفن اومد پایین اما باز هم حال نداشتی و تقریبا این تب سه روز ادامه داشت تا اینکه روز چهارم دونه های سرخ رنگی روی بدن و صورت شما پدیدار شد بردیمت بیمارستان کودکان بهرامی و اونا گفتن یه بیماری عقونی شبه سرخجه گرفتی و لازم نیست دارو بخوری و خودش خوب میشه البته فرداش هم بردمت دکتر خودت چون پایان هفت ماهگی شما بود و دکتر ترکمن هم حرف های اون خانم دکتر تو بیمارستان کودکان رو تایید کرد و گفت اسم بیماریت سرخ جوش هست و خدا رو شکر خط...
25 فروردين 1393

سر کار رفتن مامان هدی

سلام نازنین مامان این روزا تو ماه فروردین یه روز در میون میرم سر کار  مرخصی 6 ماهه زایمانم تموم شده و متاسفانه شرکتی که ما باهاش قرارداد داریم 9 ماه مرخصی زایمان رو قبول نکرده و من مجبورم برم سر کار البته چند روز نمیرم و یه روز میرم و دارم از تمام مرخصی های استحقاقی که جمع کردم استفاده میکنم تا بیشتر پیش شما باشم شما هم یه روزایی پیش مامان فاطمه هستی و یه روزایی پیش مامان جون از هر دوشون ممنونیم ایشالا به زودی مرخصی سه ماهه بدون حقوق که درخواستش رو دادم جور میشه و من و شما سه ماهه دیگه هم پیش هم خواهیم بود ... ان شاالله ...
25 فروردين 1393

سفر در نوروز 93

ما فکر نمیکردیم که بتونیم تو عید مسافرت بریم چون کار بابا وحید شیفتی هست و تقریبا هر روز تو عید سر کار بود و ما اکثرا خونه مامان فاطمه اینا بودیم اما بابایی 7 و 8 فروردین مرخصی داشت که از این فرصت استفاده کردیم و رفتیم نطنز پیش مامان جون و بابا جون و عمه ها و عمو سعید که از شیراز اومدن به نطنز خدا رو شکر سفر کوتاه و خوبی بود اینم عکس پسرم در بین راه که  خیلی دوست داشت رانندگی کنه وقتی باباش پیاده میشد بنزین بزنه  اونجا رفتیم به شهرستان طرق که نزدیک نطنز بود و قایق سواری کردیم که البته متاسفانه علی جونم باد خورد و سرماخوردگی پیدا کرد       در باغات نطنز هم گردش کردیم شکوفه های بادام ه...
12 فروردين 1393

نوروز 93

یا محول الحال و الاحوال                                     حول حالنا الی احسن الحال   عید امسال یه هوای دیگه ای داشت. خانواده سه نفری ما جمع بود خدا رو شکر که علی آقا گل خونه ما بود راستی عیدی بابا وحید که به همراه هدیه تولدش بود امسال یه کیف ابزار از طرف مامان و علی کوچولو بود حیف شد یادم رفت با هفت سین عکس بندازیم ایشالا سال دیگه!   ...
12 فروردين 1393

پایان شش ماهگی

سلام دلبندم با پایان شش ماهگی شما و اجازه دکتر ترکمن ، فرنی خوردن شما از روزی یک قاشق شروع شد و هر روز یک قاشق اضافه شد. امروز که دارم اینا رو مینویسم 12 فروردین 93 هست و شما روزی 10-15 تا قاشق فرنی و چند تا قاشق هم حریره بادوم میخوری چون یه کم مریضی راحت غذا نمیخوری و باید خیلی باهات بازی کنیم تا غذات رو بخوری ولی در نهایت خدا رو شکر غذات رو میخوری الحمدلله اینم چند تا عکس از اولین غذا خوردن های علی جان   ...
12 فروردين 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قند عسل ما می باشد