قند عسلقند عسل، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

قند عسل ما

ویزیت دکتر ترکمن

سلام پسرم پنجشنبه پانزدهمین روز تولدت بود که باید برای چکاپ میرفتیم دکتر به همراه بابا وحید ساعت 4 رسیدیم مطب که هنوز دکتر نیومده بود. تا ساعت 6 منتظر شدیم و بعد رفتیم تو. خدا رو شکر همه چی مرتب بود و وزن شما که در بدو تولد 3650 بود به 3750 رسیده بود. خدا رو شکر البته فکر کنم اونجا یه کم سرما خوردی مادر جون. چون دکتر یهو بازت کرد که معاینه ات کنه و هوای اتاقش خنک بود. چون دلت درد گرفت و تا صبح فردا ناله میکردی  و دلت خیلی سر و صدا میکرد. خلاصه با خوردن قطره دایمتیکون حالت بهتر شد الحمدلله امیدوارم همیشه سالم و شاد باشی گل مامان ...
10 مهر 1392

اولین حمام پسرم

سلام به دلایل مختلف که فرصت گفتنش نیست، اولین حمام پسرم به تعویق افتاد و دیروز مامان فاطمه علی جونم رو حمام کرد. پسرم خیلی از آب بازی خوشش اومد و گریه نکرد. این هم از عکس پسرم بعد از اولین حمام   ...
4 مهر 1392

یه روز سخت برای علی جونم

همه گفتن بهتره پسرت رو زودتر ببری برای ختنه تا کمتر اذیت بشه.  منم از دکتر محسنی پرسیدم کجا برم و ایشون دکتر اخوی راد تو خیابان پاسداران رو معرفی کردن. من و مامان فاطمه دیروز یعنی اول مهر رفتیم مطب. بابا وحید هم از سر کار اومده بود و زودتر از ما رسیده بود. خلاصه دکتر اومد و قبل از اینکه بخواد کارش رو شروع کنه بابا وحید منو برد بیرون که صدای گریه پسرمو نشنوم.  خلاصه کار تموم شد و وقتی سوار ماشین شدیم تو راه برگشت به خونه مامان فاطمه اینا، علی جونم که بی حسی ش تموم شده بود خیلی خیلی گریه کرد  اما وقتی تو خونه بهش قطره استامینوفن دادیم آروم شد و شب هم خدا رو شکر خوب خوابید. مبارک باشه پسرم راستی حلقه ختنه علی جون جمعه شب ...
2 مهر 1392

و اما روز زایمان...

سلام به علی جون خودم و همه کسایی که خاطرات ما و پسرمون رو دنبال میکنن؛ صبح روز پنج شنبه 21 شهریور ماه سال 1392 تصمیم گرفتیم بریم نمایشگاه مادر و کودک اما چون جوش های بدنم بهتر نشده بودن گفتم کهه قبل رفتن یه زنگ به بیمارستان بزنم و سوال کنم که مشکلی نداشته باشه. کارشناسان اتاق زایمان بیمارستان خاتم بعد از تماس با دکترم بهم گفتن که خودم رو برسونم بیمارستان. من هم به مامان فاطمه خبر دادم و اون خودش رو سریع رسوند خونمون و با بابا وحید راهی بیمارستان شدیم (به خیال خام اینکه بعد از معاینه میریم نمایشگاه!) اونجا صدای قلب علی رو گوش دادن و چون شک داشتن به مانیتور آنلاین وصل کردن که نوار قلب لحظه ای علی رو نشون میداد. قلب پسرم خیلی نامنظم میزد. خ...
1 مهر 1392

رفتن به خانه به همراه علی جان

ساعت حدود 4 عصر بود که با باباوحید و مامان فاطمه و عمه ناهید رسیدیم دم در خونه خودمون. اونجا همه منتظرمون بودن و برامون گوسفند قربونی کردن. مامان جون فاطمه و بابا جون حبیب خیلی ذوق داشتن و همینطور امیرحسین. دایی احمد و آقا مجتبی و آقا مهدی هم دم در بودن. عمع ندا فیلم برداری میکرد و علی جون هم بغل عمه ناهیدش بود. پله ها رو سریع بالا رفتم. صبح تا اون موقع درد زیادی کشیده بودم اما رسیدم به خونمون دردم یادم رفت. خلاصه همه چیز خوب پیش رفت و تا 10 روز تو خونه خودمون موندیم و مامان فاطمه و بابا رضا پیشمون بودن. ازشون ممنونم تو این ده روز خیلی درد کشیدم . جای بخیه هام خیلی درد میگرفت. البته هنوز هم وقتی زیاد بایستم درد زیادی دارم اما خدا روشکر بهت...
1 مهر 1392

ویزیت دکتر محسنی با مامان جون فاطمه

سلام پسمل مامان دیروز با مامان جون فاطمه و بابا وحید رفتیم دکتر محسنی تا شاید برای آخرین بار قبل از زایمانم ایشون رو ببینیم. خدا رو شکر همه چیز خوب بود اما دکتر گفت بهتره زودتر زایمان کنی چون یه سری جوش ریز از بدنم ریخته بیرون و حسابی خارش داره! خلاصه خدا رو شکر که همه چیز مرتب و عالی بود. الحمدلله...
20 شهريور 1392

ویزیت دکتر محسنی با مامان فاطمه

سلام بر علی جان خودم (این اولین باره که اسم قشنگت رو تو وبلاگت مینویسم عزیزم.ایشالا خوشنام باشی پسر گلم) تقریبا این هفته دارم از مرخصی های استحقاقی م استفاده میکنم که تموم بشه برای همین بیشتر روزای هفته رو سر کار نرفتم. ببخش که وقت نکردم وبلاگت رو آپدیت کنم. مامان این روزا بدجوری درگیر کار با پارچه های نمدی شده. البته بیشترش برای شماست. مامان برای رو در اتاقت یه آویز به اسم خودت درست کرده که اینم عکسشه: دو تا هم عروسک انگشتی برات ساختم مامانی. اینم عکسش: البته در ساخت عروسک زرافه سما خانم (دختر داییت) خیلی بهم کمک کرد که ازش ممنونم. سه شنبه هفته پیش با مامان فاطمه رفتیم دکتر موید محسنی برای چکاپ هفتگی. خدا رو شکر خیلی خوب بود...
11 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قند عسل ما می باشد