قند عسلقند عسل، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

قند عسل ما

از جمله هوس های مامان : مشهدالرضا (ع)

سلام عزیز دلم خانم های باردار معمولا هوس هایی دارند که بهش ویار میگن! منم ویار رفتن به مشهد دارم! من قبل از اینکه بدونم شما بوجود اومدی خیلی دلم می خواست با بابایی بریم کربلا اما قسمت نشد، بعدش هم که تا امروز استراحت مطلقم و حتی تا دم در نباید برم. اما امروز هوس کردم برم پابوس امام رضا. شما هم تو شکم مامان دعاکن تا خانم دکتر شنبه بهم بگه دیگه مشکلی نیست و میتونی به فعالیت هات ادامه بدی تا عید سه تایی بریم مشهد یا کربلا ان شاالله. یا امام رضا خودتون حاجت همه رو ختم بخیر کنید و برای خانواده ما هم دعا کنید.
24 بهمن 1391

بله برون

سلام قند عسلی! امشب قراره بله برون دختر یکی از دوستای بابابزرگ تو خونه بابابزرگ اینا برگزار بشه و ما هم بریم تو یه اتاق و بصورت غیر مستقیم در جشنشون شرکت کنیم. ان شاالله مبارکشون باشه و شما هم ان شاالله همیشه در مجالس شادی حضور داشته باشی عزیزم ...
20 بهمن 1391

زحمات مامان خوبم، مامان بزرگ مهربون قندعسلم

قند عسل ما خواستم بدونی تو این مدت که من استراحت مطلقم خونه بابابزرگ هستم و مامان بزرگ خیلی برام زحمت میکشه، صبح ها بعد از نماز شیر عسل و در طول روز میوه و مغز پسته و بادام و ... بابایی شب ها از سر کار میاد پیش ما که دلمون براش تنگ شده! مامان هم در طول روز قرآن می خونه و با لپ تاپ کار میکنه (البته در تخت و به صورت افقی) بعضی وقتا هم برای کنکور دکتری درس میخونه!! از زحمات مامان بزرگ بابا بزرگ ممنونم
19 بهمن 1391

عقد عمو سعید

سلام جون جونی ما چند روز پیش عقد عمو سعید بود (12بهمن 91) در شیراز (ان شاالله مبارکشون باشه) اما من و شما نتونستیم بریم (چون من استراحت مطلقم) همه خانواده بابا وحید رفتن و بابا وحید تو این سه روزی که پیش ما نبود مرتب بهمون زنگ می زد. خدا رو شکر که بابایی صحیح و سالم پیشمون برگشت. خداجونم شکرت
15 بهمن 1391

اولین سونوگرافی و شنیدن صدای قلبت

من به خاطر مشکلی که برام پیش اومد نگران سلامتی تو شدم و با بابا وجید رفتیم دکتر اما بعد از شنیدن صدای قلبت در سونوگرافی خیالم راحت شد و خدا رو شکر کردم و به استراحت مطلق ادامه دادم راستی قلبت 113 تا در دقیقه میزد هزار ماشاالله
8 بهمن 1391

اولین درد شدید و جدایی از بسکتبال بخاطر تو

بعد از با خبر شدن از وجود تو سر اولین تمرین بسکتبالمون دلم درد شدید گرفت و مجبور شدم باشگاه رو ترک کنم بعد که اومدم سر کارم حالم خوب شد، انگار خیلی تنبلی قند عسلم، حوصله ورزش نداری!!! بعد که رسیدم خونه برق رفته بود و امیرحسین رو بغل کردم بردم بالا، اصلا یادم نبود شما همراه مامانی و من نباید کار سنگین انجام دهم. امروز برام مشکل پیش اومد و درد زیادی داشتم که دکتر گفت بهتره استراحت کنی و برام 20 روز استراحت مطلق نوشت.  
7 بهمن 1391

آزمایش خون

امروز که رفتم سر کار به پزشک محل کارمون گفتم برام آزمایش خون بنویسه تا از وجود تو مطمئن شم بعد از کار رفتم آزمایشگاه گفتن دو ساعت دیگه برای جواب بیایید. به بابا وحید گفتم دو ساعت دیگه که از سر کار میای جوابش رو بگیر. تو این دو ساعت دل تو دلم نبود بقیش رو از زبان بابایی می شنویم: رفتم آزمایشگاه در میدان گرگان، به خانمه گفتم اومدم جواب آزمایشو بگیرم گفتش رسیدش رو بدید لطفا منم که رسید نداشتم اسم و شماره تلفنم رو گفتم تا مطمئن شد بابای بشه ام. بعد از ده دقیقه جواب رو دادن. اون خانمه یه چیزی هم گفت که نشنیدم و فقط پایین برگه یه لغت دیدم که نوشته بود : negative اومدم خونه اتفاقا خاله اینا مهمون مامان بزرگ اینا بودن البته قبل از آز...
26 دی 1391

هدیه ای از امام حسین

سلام قند عسلم تو هم مثه همه زندگیم یه هدیه بزرگ از جانب خدا هستی. امروز اولین نشونه از وجود تو همزمان با بیست و یکمین ماهگرد عقد من و بابایی معلوم شد. (بیبی چک مثبت) این روزا مامان بزرگ بابا بزرگ رفتن کربلا و من قبلا از مامان بزرگ خواسته بودم برامون از امام حسین یه قند عسل سالم و صالح بخواد. و امام حسین باز هم رو سر ما منت گذاشت و خیلی زود برام هدیه فرستاد. از امروز من و بابایی خیلی خیلی خوشحالیم و خدا رو شکر می کنیم.
25 دی 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قند عسل ما می باشد