قند عسلقند عسل، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

قند عسل ما

رفتن به خانه به همراه علی جان

ساعت حدود 4 عصر بود که با باباوحید و مامان فاطمه و عمه ناهید رسیدیم دم در خونه خودمون. اونجا همه منتظرمون بودن و برامون گوسفند قربونی کردن. مامان جون فاطمه و بابا جون حبیب خیلی ذوق داشتن و همینطور امیرحسین. دایی احمد و آقا مجتبی و آقا مهدی هم دم در بودن. عمع ندا فیلم برداری میکرد و علی جون هم بغل عمه ناهیدش بود. پله ها رو سریع بالا رفتم. صبح تا اون موقع درد زیادی کشیده بودم اما رسیدم به خونمون دردم یادم رفت. خلاصه همه چیز خوب پیش رفت و تا 10 روز تو خونه خودمون موندیم و مامان فاطمه و بابا رضا پیشمون بودن. ازشون ممنونم تو این ده روز خیلی درد کشیدم . جای بخیه هام خیلی درد میگرفت. البته هنوز هم وقتی زیاد بایستم درد زیادی دارم اما خدا روشکر بهت...
1 مهر 1392

ویزیت دکتر محسنی با مامان جون فاطمه

سلام پسمل مامان دیروز با مامان جون فاطمه و بابا وحید رفتیم دکتر محسنی تا شاید برای آخرین بار قبل از زایمانم ایشون رو ببینیم. خدا رو شکر همه چیز خوب بود اما دکتر گفت بهتره زودتر زایمان کنی چون یه سری جوش ریز از بدنم ریخته بیرون و حسابی خارش داره! خلاصه خدا رو شکر که همه چیز مرتب و عالی بود. الحمدلله...
20 شهريور 1392

ویزیت دکتر محسنی با مامان فاطمه

سلام بر علی جان خودم (این اولین باره که اسم قشنگت رو تو وبلاگت مینویسم عزیزم.ایشالا خوشنام باشی پسر گلم) تقریبا این هفته دارم از مرخصی های استحقاقی م استفاده میکنم که تموم بشه برای همین بیشتر روزای هفته رو سر کار نرفتم. ببخش که وقت نکردم وبلاگت رو آپدیت کنم. مامان این روزا بدجوری درگیر کار با پارچه های نمدی شده. البته بیشترش برای شماست. مامان برای رو در اتاقت یه آویز به اسم خودت درست کرده که اینم عکسشه: دو تا هم عروسک انگشتی برات ساختم مامانی. اینم عکسش: البته در ساخت عروسک زرافه سما خانم (دختر داییت) خیلی بهم کمک کرد که ازش ممنونم. سه شنبه هفته پیش با مامان فاطمه رفتیم دکتر موید محسنی برای چکاپ هفتگی. خدا رو شکر خیلی خوب بود...
11 شهريور 1392

ویزیت دکتر محسنی

سلام چهار مغز مامانی دیروز با هم رفتیم دکتر. خدا رو شکر خیلی خلوت بود. خانم دکتر وقتی جواب سونوگرافی رو دید و اندازه شما رو از روی شکم مامان تخمین زد گفت خدا رو شکر جثه ات خوبه و نسبت به سن بارداری همه چیز نرماله. بعدش هم دوباره با هم صدای بوپ بوپ قلبت رو شنیدیم. عاشق این صدا هستم.خیلی قشنگه... راستی دکتر هم گفت سرت اومده پایین اما باید بیشتر پیاده روی کنم تا برای زایمان آمادگی بیشتری بدست بیارم. خدایا بابت همه نعمت هایی که به من و همسر و پسرم دادی ازت سپاسگزارم. کمکم کن بنده های خوب و شکرگزاری برایت باشیم. ...
30 مرداد 1392

چیدن سیسمونی قند عسل ما

سلام پسر گلی مامان قربون کاراته بازی هات برم که اینقدر بهم لگد میزنی. من عاشق این حرکاتت هستم مامان جون. پریروز یعنی دوشنبه مامان سر کار نرفتم. مامان فاطمه به همراه خاله عصمت و عمه اشرف ساعت 11 صبح اومدن خونمون و شروع کردن به چیدن اتاق گل پسر ما. عصری هم زن دایی نائله و دختر دایی مهربونت سما خانم به جمع ما پیوستند و افراد نام برده کلی به هم کمک کردن تا یه اتاق بسیار زیبا برای پسر گلم اماده کنند. من با این شکم قلمبه نتونستم خیلی بهشون کمک بدم و بیشتر وقت نشسته بودم و هویج و فلفل دلمه ای و ... برای فریزر آماده می کردم. عمع اشرف دو تا لباس بافتنی برات بافته پسرکم. مامان فاطمه هم برات بافتنی بافته. زن دایی نائله هم مثل همیشه ما رو شرمنده کرد...
30 مرداد 1392

ویزیت دکتر محسنی در ماه رمضان (2)

سلام به پسر دانشمند و باهوش خودم امروز رفتیم دکتر محسنی تا به صدای قلبت گوش بدیم بوپ بوپ های قلبت یکی از آرامش بخش ترین نواهای زندگی منه مامانی. جالبه که خانم دکتر هم وقتی این صدا رو میشنوه خیلی خوشحال میشه و به همراه من لبخند واقعی میزنه. به خانم دکتر گفتم برام سونو بنویسه تا من و بابایی ببینیمت که چرخش کردی یانه؟؟ راستی فشارم هم خوب بود و جواب آزمایش قند هم این بار خدا رو شکر تو محدوده نرمال بود. اما خانم دکتر گفتن که بازهم مراعات کن. از آخرین مهمونی های ماه مبارک هم برات بگم که: دایی حمید تو خونه شون افطاری کله پاچه داد و خیلی خوش گذشت. دایی هادی تو خونه شون یه افطاری مفصل تهیه دیده بود با شام ساندویچی که دستشون د...
26 مرداد 1392

تفریحات ما

سلام قند عسلم دیروز با خانواده زن دایی محدثه و دایی هات و زن دایی هات و مامان فاطمه و بابا رضا رفتیم پارک شهر برای ناهار. عصری هم با باباوحید تو پارک پیاده روی کردیم و سراغ آکواریوم پارک شهر هم رفتیم و سه تا ماهی قشنگ کوچولو برای آکواریوم خونمون خریدیم. شب در راه برگشت ماشین پنچر شد و بابایی اونو درست کرد. رسیدیم خونه دیدیم برای مامان جون اینا مهمون اومده.مهدیه خانم و همسرش (دختر عمو غلام و زن عمو فاطمه)/ شام خوردیم و اونا رفتن. روز و شب خوبی بود. خدا روشکر ...
26 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قند عسل ما می باشد