مشکلاتی با وبلاگ و خلاصه اتفاقات
سلام تمشک کوچولوی مامان
این روزا بعد از برگشت بابایی از مسافرت چند باری سعی کردم برات بنویسم که اینترنت خطا میده و نمیذاره مطالب وارد بشه
حالا به صورت مختصر بهت بگم که:
شنبه شب قبلی اولین اجرای نمایش دایی هادی در هیئت مشکات بود که با مامان فاطمه و زن دایی محدثه برای جشن و دیدن تئاتر رفتیم.
تو محل کارمون جشن میلاد امام زمان بود و مامان یه کیف برنده شد.
بابا وحیدت زنگ زد که سوار هواپیماست و داره برمیگرده پیشمون.
روز میلاد امام زمان با خانواده بابا وحید رفتیم پارک آزادگان و ناهار رو اونجا خوردیم و خوش گذشت.
همون شب بابا رضا و مامان فاطمه سیسمونی شما رو آوردن خونه خودمون و فعلا همون طوری گذاشتن تو اتاق شما. چه دردسری بود سرهم بندی تخت 4 منظوره!!!
امیدوارم مبارکت باشه عزیزدلم
راستی جمعه هم هممون خونه مامان فاطمه اینا جمع شدیم و تولد بابارضا و زن دایی محدثه رو جشن گرفتیم و مامان کمی رو هم خوری کرد و معده اش به هم ریخت. خلاصه شنبه نتونستم برم سر کار و تو خونه استراحت کردم. مامان فاطمه هم اومد پیشم و بنده خدا خیلی زحمت کشید و با پیشنهاد بابا وحید دکوراسیون حال و پذیراییمون رو عوض کردن. از مامان خوب و مهربونم بی اندازه سپاسگزارم. خدا بهش عمر با عزت بدهد.
دیروز هم رفتم اولین جلسه کلاس های آمادگی زایمان بیمارستان خاتم الانبیا.
خانم رسولی که ماما و مدرس بود بسیار مهربان و خوش رو بود و من دوستش داشتم. البته خیلی دیر رسیدم سر کلاس چون از اداره رفتم و ماشین شخصی هم نداشتم. کلاس مفیدی بود و من دو تا از دوستان دوره دبیرستان رو اونجا دیدم و از این بابت خیلی خوشحال شدم.
از احوالات شما هم کمی بگم که این روزها تکون های قشنگت رو میشه از روی شکم هم دید و دیگه احتیاج به لمس کردن نداره. خیلی حس خوبی داره که تکون میخوری مامانی من. واقعا بهم روحیه میده این تکون خوردن هات. فک کنم داری تو شکم مامان تیرکمون بازی میکنی
امیدوارم سالم باشی و امروز که میرم دکتر خبرهای خوبی از سلامتی شما بشنوم.
من و بابایی خیلی دوستت داریم قند عسل