عروسی عمو سعید
سلام نی نی مامان
پنج شنبه گذشته یعنی دو روز پیش عروسی عموسعید بود که در شیراز برگزار شد. ان شاالله مبارکشون باشه و به پای هم پیر بشن.
من به خاطر اینکه برای موقعیت شما نگران بودم به شیراز نرفتم اما بابایی مجبور بود که به خاطر خانواده اش بره. برای همین من و شما از چهارشنبه شب که بابایی سوار اتوبوس شد تا جمعه شب که برگشت مهمون بابا رضا و مامان فاطمه مهربون بودیم و به ما هم خوش گذشت.
پنج شنبه از ظهر تا دم غروب تو بازار عبدل آباد می گشتیم و مامان فاطمه برای نی نی من چند تکه لباس خرید. البته خیلی ذوق داشتیم که چیزای دیگه هم بگیریم که چون هنوز جنسیت شما رو نمیدونیم به چند تا لباس نوزادی و سر همی قناعت کردیم. (عکس هاش رو برات میذارم)
جمعه هم رفتیم بهشت زهرا (چهلم عموی مامان فاطمه و بابارضا) و از اونجا هم رفتیم رستوران ناهار خوردیم و برگشتیم منزل و تا رسیدن بابا وحید استراحت کردیم.
خدا رو شکر که بابا وحیدت ساعت 1.30 نیمه شب رسید خونه مامان فاطمه و سه تایی رفتیم خونه خودمون و خوابیدیم...