قند عسلقند عسل، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

قند عسل ما

علی و نمک های شش ماهگی

دیگه اونقدر با نمک شدی که فقط میخوام بخورمت مامان جون تو روروئکت میشینی و ماشین بازی میکنی و کلی ذوق میکنی یه روز هم رفته بودیم سازمان با مامان فاطمه که وقتی بیدار شدی مامان فاطمه شما رو برده تو تعاونی سازمان و گذاشته توی سبد خرید. دو تا خانم فکر کرده بودن شما عروسکی!!! خدا حافظت باشه عروسک مامان.   جدیدا دوست داری همه چیز رو بخوری . وقتی سر سفره میشینیم که غذا بخوریم اونقدر دستت رو میزنی به میز که من بجای تو دردم میگیره اینم نمایی از مکیدن هویج توسط شما... ...
12 اسفند 1392

تصمیم برای سر کار رفتن یا نرفتن؟؟؟

دیگه یه لحظه هم که ازم جدا باشیدلم برات تنگ میشه عزیزم این ماه همش ذهنم درگیره سرکار رفتن یا نرفتنه؟ آخه مرخصی ام 21 همین ماه اسفند تموم میشه ایشالا خدا کمکمون کنه تا یه تصمیم درست بگیریم که هیچوقت پشیمون نشیم   از همه کسانی که این مطلب رو میخونن میخوام هر نظری دارن برام بنویسن تا من از تجربیاتشون کمک بگیرم ممنون
12 اسفند 1392

علی و لپ تاپ

سلام عشق کوچک من عزیزم به محض اینکه میشینم نزدیک لپ تاپ اونقدر دست و پا میزنی و دلت میخواد به دکمه های کیبورد دست بزنیکه میزارمت روبروی صفحه لپ تاپ . کلی ذوق میکنی و روی دکمه ها تپ تپ میزنی و کیف میکنی منم با لذت بردن تو خوشحال میشم   این عکس در 4ماه و چند روزگی علی هست ...
12 اسفند 1392

دومین سفر علی به مشهد

سلام بهترین هدیه خدا به مامان هدی این روزا واقعا شیرین شدی مامان جون هفته پیش با مامان فاطمه و عمه اشرف و عمه صدیقه و زن دایی شهلا و دو دخترش و خاله عصمت یه سفر دو شبو سه روزه با قطار به مشهد داشتیم اینم از عکس شما در قطار   اونجا پسر خیلی خوبی بودی در واقع مرد ما 8 زن تو بودی عزیز دلم اینم از عکس شما در حرم امام رضا (ع) رواق امام خمینی و این هم در صحن انقلاب یا همون اسمال طلایی ایشالا بازم زود زود امام رضا دعوتمون کنه... ...
12 اسفند 1392

پایان پنج ماهگی

سلام قند عسل من چند روزه که سرما خوردی و مریضی الان شیر خوردی و تو بغلم خوابیدی عزیز دلم که من وقت کردم کمی بنویسم دوبار بردیمت دکتر تو هفته گذشته عزیزم کمی حال نداشتی هفته پیش اما الان بهتری الحمدلله راستی جدیدا دوست داری بشینی تو روروئک و جیغ جیغ کنی البته پاهات به زمین نمیرسه هنوز قربون اون صدات برم الهی که اینقدر باحاله اینم یه عکس جدید از شما ...
25 بهمن 1392

اولین غلت زدن

سلام پسرم این مدت ماشاالله بازیگوش شدی و اجازه نمیدی من یه دقیقه به کاری برسم البته یکم هم درگیر سفارشای نمدی هستم پنجمین روز بهمن ماه بود که تو آشپزخونه بودم و شما روی تشک سرگرم بودی که یهو دیدم غلت زدی و من سریع ازت عکس گرفتم خدا رو شکر که خوبی عزیزم ...
14 بهمن 1392

پایان چهار ماهگی

سلام  دیروز رفتیم برای 4 ماهگی علی واکسن سه گانه زدیم و قطره فلج اطفال خوردیم عمه ناهید با من و علی. خوب بود همه چیز خدا رو شکر. راستی همونجا تو مرکز بهداشت شهید احمدی تو خیابان کهن ، قد و وزنت هم کردیم مامان جان وزن پسرم در پایان چهار ماهگی 7800 گرم بود ماشالله خدایا شکرت... راستی اینم یه عکس مال چند هفته پیشه که کلاه بابا جون حبیب رو به سر گذاشته بودی. الهی قربون کله ت برم مامان ...
22 دی 1392

کارهای جدید علی

مامان جان جدیدا یاد گرفتی از خنده ریسه میری ، دستت رو دراز میکنی که هر چیز رو لمس کنی، صداهای زیبا از خودت در میاری و آواز میخونی، اگه سر سفره غذا تو بغل باشی دست و پا میزنی که بیای تو سفره  خدا رو شکر که تو اواخر ماه چهارم زندگیت یه عالمه کار جدید یاد گرفتی عزیز دلم اینم چند تا عکس با لباسهای جدیدت که دیگه دارن برات کوچک میشن عشق مامان...   ...
22 دی 1392

دوری از وبلاگ

سلام عزیز دلم فکر کنم دو هفته بیشتر شده که چیزی برات ننوشتم (امروز 12 دی ماهه 92) اتفاقات مهم این چند وقت: سفر مامان فاطمه و بابا رضا به کربلا به صورت پیاده به مناسبت اربعین و هنوز هم برنگشتن. قراره فردا صبح بیان ایشالا تصمیم گرفتیم برای چکاپ ماهانه ببریمت مرکز بهداشت نزدیک خونمون چون هر وقت میریم دکتر ترکمن خیلی خیلی معطل میشیم. اما وقتی رفتیم مرکز بهداشت گفتن سه ماهگی چکاپ نداره و پایان 4 ماهگی بیاریدش.... با زن دایی محدثه شما رو بردیم آتلیه وکلی عکس ازت انداختیم. عمو مجید هم کربلا رفت و برگشت به سلامتی. عمو سعید و خانمش هم برای 28 صفر که حلیم پزون مامان جون فاطمه بود اومدن تهران پیش ا و قراره تا فردا بمونن. شله زرد مامان ج...
22 دی 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قند عسل ما می باشد