قند عسلقند عسل، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

قند عسل ما

سال 92 مبارک

سال نو مبارک شما تقریبا سه ماهت تموم شده که وارد سال 92 میشی!!! مامان بزرگ (مامان بابایی) بهم یه سارافون بارداری لی داد به عنوان عیدی. دستشون درد نکنه. من خیلی دوستش دارم بقیه هم پول دادن. از اون ها هم ممنونم بابایی هم برام یه انگشتر زیبا خرید. ان شاالله سال دیگه برای شما هم عیدی می گیریم ...
26 فروردين 1392

خدا رو شکر

سلام قند عسلم من تا وقتی استراحت مطلق بودم که فکر میکردم شاید خدا نخواد شما بمونی برای همین چیزی نمینوشتم یه هفته قبل از عید رفتم خونه خودمون و مامان بزرگ (مامان خودم) کمک کرد یه کم تمیز کاری کنم برای عید من فقط استراحت میکردم و مامان بزرگ و بابایی زحمت میکشیدن! دکتر بهم گفته بود دیگه لازم نیس استراحت مطلق کنی و فقط استراحتت نسبی باشه اما بازم سرکار نرو. البته گفت عید هم مسافرت نرو برای همین ما در ایام عید تهران بودیم و من آرام آرام از پله های خونه بالا و پایین می رفتم چهارشنبه پیش رفتم دکتر و گفت دیگه استراحت بسه و میتونی بری سرکار، با احتیاط رانندگی کنی و ... البته شما دست و پاهات رو جمع کرده بودی و اجازه ندادی تعیین جنسیت بش...
26 فروردين 1392

از جمله هوس های مامان : مشهدالرضا (ع)

سلام عزیز دلم خانم های باردار معمولا هوس هایی دارند که بهش ویار میگن! منم ویار رفتن به مشهد دارم! من قبل از اینکه بدونم شما بوجود اومدی خیلی دلم می خواست با بابایی بریم کربلا اما قسمت نشد، بعدش هم که تا امروز استراحت مطلقم و حتی تا دم در نباید برم. اما امروز هوس کردم برم پابوس امام رضا. شما هم تو شکم مامان دعاکن تا خانم دکتر شنبه بهم بگه دیگه مشکلی نیست و میتونی به فعالیت هات ادامه بدی تا عید سه تایی بریم مشهد یا کربلا ان شاالله. یا امام رضا خودتون حاجت همه رو ختم بخیر کنید و برای خانواده ما هم دعا کنید.
24 بهمن 1391

بله برون

سلام قند عسلی! امشب قراره بله برون دختر یکی از دوستای بابابزرگ تو خونه بابابزرگ اینا برگزار بشه و ما هم بریم تو یه اتاق و بصورت غیر مستقیم در جشنشون شرکت کنیم. ان شاالله مبارکشون باشه و شما هم ان شاالله همیشه در مجالس شادی حضور داشته باشی عزیزم ...
20 بهمن 1391

زحمات مامان خوبم، مامان بزرگ مهربون قندعسلم

قند عسل ما خواستم بدونی تو این مدت که من استراحت مطلقم خونه بابابزرگ هستم و مامان بزرگ خیلی برام زحمت میکشه، صبح ها بعد از نماز شیر عسل و در طول روز میوه و مغز پسته و بادام و ... بابایی شب ها از سر کار میاد پیش ما که دلمون براش تنگ شده! مامان هم در طول روز قرآن می خونه و با لپ تاپ کار میکنه (البته در تخت و به صورت افقی) بعضی وقتا هم برای کنکور دکتری درس میخونه!! از زحمات مامان بزرگ بابا بزرگ ممنونم
19 بهمن 1391

عقد عمو سعید

سلام جون جونی ما چند روز پیش عقد عمو سعید بود (12بهمن 91) در شیراز (ان شاالله مبارکشون باشه) اما من و شما نتونستیم بریم (چون من استراحت مطلقم) همه خانواده بابا وحید رفتن و بابا وحید تو این سه روزی که پیش ما نبود مرتب بهمون زنگ می زد. خدا رو شکر که بابایی صحیح و سالم پیشمون برگشت. خداجونم شکرت
15 بهمن 1391

اولین سونوگرافی و شنیدن صدای قلبت

من به خاطر مشکلی که برام پیش اومد نگران سلامتی تو شدم و با بابا وجید رفتیم دکتر اما بعد از شنیدن صدای قلبت در سونوگرافی خیالم راحت شد و خدا رو شکر کردم و به استراحت مطلق ادامه دادم راستی قلبت 113 تا در دقیقه میزد هزار ماشاالله
8 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قند عسل ما می باشد